کد مطلب:133218 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:253

ارکان هدایت، فرومی ریزد
ضایعه ی جبران ناپذیر شهادت امام علی بن ابی طالب علیه السلام، مساوق با فروریختن اركان هدایت بود. این فاجعه ی عظیم، برای همیشه امت اسلام را از داشتن رهبر شكست ناپذیری كه می خواست اساس رذایل و عوامل بدبختی های اجتماعی را در هم فروریزد و جامعه ای ایده آل بر مبنای اسلام و حقیقت، بسازد، محروم كرد.

شهادت علی علیه السلام دو اثر در روح مردم عراق گذاشت: یكی تاثر عمیق و آمیخته به نومیدی بر اثر در گذست پیشوای محبوبی كه نمونه تمام فضایل انسانی بود و حتی در بین مخالفین نفوذ معنوی داشت. و دیگر بروز ضعف و سستی روحی در بین آنان. قتل علی علیه السلام هنگامی به وقوع پیوست كه وی 40 هزار تن را بسیج كرده و آماده ی جنگ با معاویه بود. با توجه به سابقه ی روحیه ی لشكریان علی علیه السلام و خستگی آنان از جنگ، اینك با كشته شدن امام، فرماندهان سپاه و سربازان، همگی ناراحتی آمیخته به یأس و نومیدی پیدا كرده اند، مردم كوفه، بر اثر تأثر شدید از شهادت امام علی علیه السلام، بر حسب كشش فطری، با امام حسن علیه السلام بیعت كردند؛ این بیعت، پیش از آنكه حاكی از تصمیم و اراده مردم باشد، نمودار احساسات و عواطف آنها بود و این عاطفه، چون معمول تأثر از مرگ علی علیه السلام بود، با گذشت زمان، خود به خود فروخفت.

ولی در شام، اوضاع از قرار دیگری بود. معاویه كه در شام، موقعیتی مستحكم


و یارانی منظم و مشاورینی ورزیده داشت و خود نیز مردی زیرك و فطن بود، پس از شهادت علی علیه السلام بهترین موقعیت را به دست آورد. فاجعه قتل علی علیه السلام برای او از هر چیز نشاط انگیزتر بود، خاصه آنكه نقشه ی خوارج در مورد خود او خنثی شد [1] .

معاویه، بر اثر نشاط از قتل علی علیه السلام و تحریك حسن انتقام جویی او، از یك طرف با طرفداران علی علیه السلام و از طرف دیگر با خوارج به جنگ و ستیز پرداخت و در هر دو جبهه پیروز شد.

متشكل بودن خوارج و فراوانی شیعیان، دو مانع بزرگ بر سر راه معاویه بود؛ ولی جمعیت فراوان، در صورتی كه تشكیلاتشان درهم ریزد و هسته مركزی نداشته باشند. مبارزه با آنها آسانتر است از مبارزه با جمعیت متشكل ولو با تعداد كم. البته در این محاسبه، نسبت را فراموش نمی كنیم، بدین معنی كه اگر تعداد شیعیان با تشكیلات و روحیه ی آنها، متناسب بود، هیچگاه معاویه نمی توانست بر آنها دست یابد؛ و بر عكس، اگر خوارج، دارای روحیه و بی تشكیلاتی شیعیان بودند؛ به هیچ وجه نمی توانستند در عرصه ی سیاست، عرض اندام كنند.

خوارج، بر اثر موفقیت در قتل علی علیه السلام، روحیه شان قویتر شد و بطور متشكل در جنگ با معاویه ظاهر شدند؛ ولی شیعیان با وصف تعداد زیاد، از نظر روحی دچار اضطراب و آشفتگی بودند؛ زیرا در آستانه ی تجهیز قوا برای جنگ، فرمانده كل كشته شد و روحیه ی لشكریان، بسیار تضعیف گردید و این واقعه برای مردمی كه بر اثر جنگ های متوالی استعداد زیادی برای گوشه نشینی و انزوا پیدا كرده بودند، بیش از پیش موجبات تزلزل و وارفتگی را فراهم كرد. معاویه هم بخوبی از این روحیه ی ناپایدار مردم كوفه خبر داشت و لذا در ماجرای لشكركشی های امام حسن علیه السلام توانست به آسانی لشكریان او را به خود جلب كند و اوضاع را به نفع خود پایان دهد و امام مجتبی علیه السلام را مجبور به صلح كند.

صلح امام حسن علیه السلام با همه ی انتقادات ناآگاهانه ای كه درباره ی آن شده و می شود،


نموداری از روحیات پراكنده و انزوا طلب مردم است. برای اطلاع بر وضع روحی مردم، چنانكه گفتیم؛ توجه به این امر لازم است كه: بیعت مردم با امام حسن علیه السلام، بیشتر از یك عاطفه ی عمومی و حالت خاص و ناپایدار روحی سرچشمه می گرفت كه پس از شهادت علی علیه السلام در مردم وجود داشت. و لذا پس از آنكه چندی گذشت و تأثر مردم از مرگ علی علیه السلام تخفیف یافت، پاره ای از فرماندهان كه حسن علیه السلام را به خلافت برگزیده بودند، به معاویه پیوستند، و یا از جبهه جنگ كناره گرفتند و امام مجتبی علیه السلام مجبور به صلح شد و به مدینه رفت و معاویه مسلط بر كار گریدد.

معاویه پس از آنكه فكرش از جهت امام حسن علیه السلام راحت شد به تنظیمات كشوری پرداخت و با سیاست و شیطنت خاص خود و با پول فراوانی كه در دست داشت، حكام ولایات را به طرف خود كشید و آنان را مطیع خود ساخت.

«سعد بن عاص»، از قول او نقل می كند كه می گفت: جایی كه تازیانه كار كند، شمشیر به كار نبرم و آنجا كه زبان كفایت كند، نازیانه نگذارم و اگر بین من و مردم مویی باشد آن مو را نبرم. گفته شد: چه می كنی؟ گفت: «هر گاه آنان بكشند من سست كنم و هر گاه آنان سست كنند من بكشم،» هر كه به او بد می گفت فوری عطایش می داد و دهانش را می بست.

ذیلا نمونه ای از طرز رفتار او را با والیان متمرد از نظر می گذرانیم:

«زیاد بن ابیه» كه از دهات معروف عرب است، از طرف علی بن ابی طالب علیه السلام فرماندار فارس بود. معاویه به او نامه ی تهدید آمیزی نوشت. زیاد پس از دریافت نامه، خطبه ای خواند و گفت: «پسر هند جگر خوار مرا تهدید می كند. دو فرزند رسول خدا (حسنین علیهماالسلام) با نود هزار شمشیر زن كه كه از مرگ نمی ترسند بین من و او هستند. به خدا اگر به من برسد، خواهد دید كه چگونه سخت و شمشیر زن هستم.»

می دانیم كه زیاد از نظر پدر، مورد اختلاف بود و معاویه از این بدنامی او استفاده كرد، «مغیرة بن شعبه» را فرستاد و او را دعوت كرد و به پدر خود ابوسفیان ملحق نمود و عده ای را شاهد گرفت كه پدرش با «سمیه»، مادر زیاد، زنا كرده و زیاد برادر اوست، معاویه، آنگاه ولایت بصره را به او داد. این ماجرای نكبت بار و


مفتضح كه یكی از ننگین ترین و رسواترین صفحات تاریخ اسلام است، زیاد را از عوامل مؤثر و نافذ حكومت اموی كرد و بدین ترتیب، مردی كه نود هزار مرد شمشیر زن به جنگ معاویه می فرستاد، از موافقین حكومت معاویه شد!

یعقوبی در مورد شیوه ی حكومت و حدود تسلط معاویه می نویسد:

«معاویه اولین كسی بود كه برای خود محافظ و شرطه و دربان قرار داد و پرده آویخت و نصاری را كاتب خود قرار داد و جلویش افراد مسلح راه می افتادند. او بر تخت می نشست در حالی كه مردم زیر دست او بودند. وی ساختمان های محكم ساخت و اموال مردم را مصادره كرد و مخصوص خود كرد.» [2] .

حدود تسلط معاویه را را بر اقطار مملكت اسلامی، از اندازه ی خراجی كه به دست او می رسیده می توانیم بفهمیم:

سواد عراق: 120، میلیون درهم

فارس: 70، میلیون درهم

اهواز: 40، میلیون درهم

یمامه و بحرین: 15، میلیون درهم

اطراف دجله: 10، میلیون درهم

نهاوند و همدان: 40، میلیون درهم

ری: 30، میلیون درهم

حلوان: 20، میلیون درهم

موصل و حومه: 45، میلیون درهم

آذربایجان: 30، میلیون درهم [3] .

مصر: 353، میلیون درهم

مضر و ربیعه: 55، میلیون درهم

فلسطین: 450، میلیون درهم


اردن: 180، میلیون درهم

دمشق: 450، میلیون درهم

یمن: 1، میلیون درهم و 200 هزار درهم

در زمان او فتوحات مهمی انجام شد و این نیز بر تحكیم موقعیت وی می افزود و اطرافیان و اشراف و تازه به دوران رسیده ها نیز هر كدام به نوبه خود، در محكم ساختن پایه های حكومت او موثر بودند. با سلطه مطلق معاویه بر اقطار مملكت، آرزوی دیرینه ی خاندان اموی جامه ی عمل پوشید، و حكومت اسلامی، دربست در اختیار آنان قرار گرفت، اكنون دنیای اسلام روزگاری را می گذراند كه درست، برخلاف جهتی بود كه بنیانگذار عالیقدر آن خواسته بود. باید دید چرا چنین شد و عوامل این اوضاع چه بود؟

در بحث از علل تسلط دامنه دار معاویه، باید به دوران قدیم بازگردیم و از گذشته سخن گوییم!

وی كه در زمان عمر به جای برادرش «یزید بن ابی سفیان» كه در شام مرد، فرماندار شام گردید، با دهاء و زیركی، مردم را به سوی خود كشید و مردم شام هم بر اثر روحیه ای كه بر اثر تعلیمات قدیم رومیان داشتند، فرمانروا یا حاكم را واجب الاطاعه می دانستند. آنها مردمی متمدن، مطیع و منظم بودند.

خواندیم كه وقتی عمر به شام آمد و وضع او را دید، گفت: «به تو امر و نهی نمی كنم»، بنظر می رسد از همان زمان كه معاویه را در شام بال و پر دادند، آینده ی او تأمین شد. اگر همان روز، عمر او را تعییر و سرزنش می كرد، او هیچگاه در مسیر غلطی كه گام برمی داشت، تثبیت نمی شد. از آن گذشته، چنان كه گفتیم، پراكندگی صفوف شیعیان، یكی از علل مهم تسلط معاویه بود؛ این پراكندگی بدان حد بود كه امام حسن مجتبی علیه السلام با وجود لشكركشی و تجهیز قوا و تصمیم بر جنگ با كمال ناراحتی مجبور به صلح شد.

باید دانست كه صلح برای امام حسن علیه السلام، ناگوارتر از جنگ برای امام حسین علیه السلام بود؛ زیرا مصلحت اندیشی كه برخلاف میل باطنی و به حكم اجبار و


ضرورت و به منظور حفظ مصالح عالیه اسلامی و خون مسلمین، دست از جنگ می كشد و لاعلاج، ناظر تسلط نامشروع خائنین می گردد، بسی ناراحت تر از كسی است كه به حكم وظیفه به میدان جنگ می رود و كشته می شود و از دیدن ظلم و ستم چشم فرومی بندد. علاوه بر این، كسی بر حسب مصلحت، شق اول را برگزیند، متهم به ضعف اراده و ملال خاطر و نرمخویی می شود و ملامت می بیند؛ در حالی كه مرد جنگ، پیوسته، به نیكی یاد می شود! پس آنچه درباره ی صلح امام مجتبی علیه السلام گفته می شود، حاكی از عدم دقت در احوال و اوضاع و حتی عدم اطلاع بر متن داستان صلح است.

از آن رو كه این مسأله، بستگی نزدیك با نهضت حسینی دارد و همیشه این دو موضوع (صلح حسن علیه السلام - قیام حسین علیه السلام) مورد مقایسه قرار می گیرد، لازم است در این زمینه بیشتر صحبت كنیم تا هم به اوضاع بیست ساله ی حكومت معاویه و دیكتاتوری سیاه این دوران شوم آشنا شویم و هم علل نزدیك فاجعه ی كربلا را لمس كنیم.

در مورد صلح امام حسن علیه السلام، همیشه این سؤال مطرح بوده و هست كه: چرا وی مثل برادرش حسین علیه السلام به جنگ نپرداخت؟ این نكته اساسی در بحث حاضر باید به یاد ما باشد كه هیچ واقعه ی تاریخی نمی تواند بدون علل تاریخی بوجود آید و پیداست كه اختلاف وقایع، بر اثر اختلاف علل آنهاست. این علل، هم شامل رجال تاریخ ساز و روحیات خاص آنها و هم شامل موقعیت ها و شرایط دیگر است؛ به عبارت دیگر: همان گونه كه واقعه تاریخی بر اثر روحیه خاصی كه یك مرد تاریخ دارد وجود می آید-بدین ترتیب كه اگر به جای این مرد، مرد دیگری می بود كه صفات ضد او را می داشت، واقعه ی تاریخی، انقلاب ماهیت پیدا می كرد و به صورت دیگری در می آمد - همین طور، عوامل خارج از اختیار و حوزه ی عمل شخصی مرد تاریخ، نیز، در ساختن واقعه تاریخی سهم دارد. پس با تلفیق خصایل روحی و طرز تفكر مرد تاریخ و شرایط و اوضاع و احوال خارج از اختیار او، یك واقعه ی تاریخی به


وجود می آید.

بنابراین، برای مطالعه ی علت یك واقعه خاص باید در دو جهت مختلف به مطالعه پرداخت و مطالعه ی هر كدام بدون دیگری ما را به نتیجه صحیح نمی رساند و ما ذیلا طی مطالعه ی سرگذشت اسفبار صلح، به هر دو جهت واقف می شویم.

گفتیم كه مردم، بر اثر تاثر شدید از قتل علی علیه السلام و تحریك عواطف، با فرزندش حسن علیه السلام بیعت كردند. این بیعت نافرجام، كه در شرایط خاص روحی انجام گرفت، از همان اول معلوم بود كه ضامن موقعیت امام مجتبی علیه السلام نیست؛ ولی در عین حال ملاحظه می شود كه امام حسن علیه السلام پس از بیعت، به معاویه نامه می نویسد و او را به پیروی از خود دعوت می كند. معاویه در جواب، خون عثمان را پیش می كشد و چند نامه بین آنها رد و بدل می شود و بالاخره امام حسن علیه السلام، تصمیم بر جنگ می گیرد. برای نمونه، یك نامه از امام و یك نامه از معاویه بطور خلاصه در اینجا نقل می كنیم:

امام، پس از شرحی درباره ی اختلافات پس از مرگ رسول خدا صلی الله علیه و آله و استدلال قریش راجع به خلافت و حق اهل بیت و سكوت آنان به منظور حفظ وحدت اسلامی می نویسد:

«معاویه! دست به كاری زد كه اهل آن نیستی، تو در دین اسلام، فضیلت مشهور و اثر ستوده ای نداری. تو پسر حزبی از احزاب مخالفین پیغمبری...»

وی پس از موعظه و تحذیر او از عذاب خدا و اشاره به مناقب پدرش علی علیه السلام می نویسد:

«مسلمین مرا به خلافت برگزیدند... معاویه! رشته باطل را دراز مكن و داخل در بیعت مسلمین شو، تو می دانی من نزد خدا و خداپرستان از تو به خلافت سزاوارترم. از خدا بترس و راه گمراهی و سركشی مرو و خون مسلمین را به هدر مده...

معاویه! از در مسالمت و فرمان برداری درآی و با كسی كه به خلافت از تو سزاواتر است ستیزه مكن... و هرگاه سخنم را نپذیری و در سركشی خود اصرار ورزی با لشكر مسلمین به سوی تو خواهم آمد...»


معاویه در پاسخ، امام را متهم به مخالفت با خلفا كرد و تاریخچه ای از انتخابات سقیفه به میان آورد. و آنگاه سرنوشت:

«مرا به بیعت خود خواندی، حال من و تو، امروز، مثل حال ابوبكر و پدر توست! اگر می دانستم رعیت را بهتر اداره می كنی و سیاست تو بهتر از من است... از تو می پذیرفتم؛ ولی می دانم كه من، مدتی زمامدار بوده ام و تجربه ام و سنم از تو بیشتر است. بنابراین؛ چنان می سزد كه تو با من بیعت كنی!... تو اكنون به قید اطاعت من درآ و پس از من خلیفه باش!... بیت المال عراق هم مال تو باشد...».

امام پس از دریافت این جواب، نامه ی دیگری برای معاویه نوشت و جواب دیگری دریافت كرد، معاویه علاوه بر جواب امام، پیغام داده بود كه میان من و تو جز شمشیر نخواهد بود. نامه و پیام كه به امام رسید، وی مردم را در مسجد جمع كرد و آنان را دعوت به جهاد نمود. مردمی كه دچار انزوا طلبی شده بودند، پاسخ او را نگفتند! «عدی بن حاتم» آنها را ملامت كرد كه فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله، شما را دعوت می كند و شما جواب نمی گویید! بالاخره پس از گفتگوهای بسیار، لشكری در حدود 40 هزار نفر فراهم آمد.

امام حسن علیه السلام، «عبیدالله» را با 12 هزار تن، جلو فرستاد. «قیس بن سعد بن عباده» را هم به عنوان مشاور نظامی همراه او كرد و بدو گفت: از گفته قیس سرپیچی نكند. جنگ سختی میان دو لشكر درگرفت و لشكریان معاویه عقب نشینی كردند. معاویه، شبانه به عبیدالله نامه نوشت كه امام حسن علیه السلام صلح كرد! و یك میلیون درهم برایش فرستاد و او هم در همان شب به معاویه ملحق شد.

بعد از او، قیس با لشكریان خود به معاویه حمله برد و تسلیم وعده ی معاویه نشد؛ ولی معاویه «حكم كندی» كه مأمور انبار بود و یك نفر دیگر از فرماندهان لشكر را هر كدام به مبلغ پانصد هزار درهم خریداری كرد و مخفیانه به لشكریان امام حسن علیه السلام نامه نوشت كه هر كس امام حسن علیه السلام را بكشد، دویست هزار درهم به او خواهد داد و داماد خلیفه و امیر لشكر خواهد شد.

امام علیه السلام پس از اطلاع از برنامه ها، همیشه با «زره» در میان لشكریان خویش ظاهر می شد! یكبار هم از طرف لشكریان خودش به طرف او تیراندازی شد؛ ولی


چون زره به تن داشت كارگر نیافتاد. با همه ی اوضاع و احوال، فرمود: «من به مدائن می روم؛ هر كس با من است بیاید.» عده ای با او آمدند. وی خطبه ای خواند و اغراض شوم بنی امیه را مشروحا بیان داشت. در مسیر راه در محلی به نام «ساباط» دیگر بار مردم را موعظه كرد. خوارج و اخلالگران كه خود را در بین لشكر پراكنده ی امام، جا زده بودند، فریاد زدند: «حسن كافر شده» یكی فریاد زد: «قیس فرمانده لشكر حسن علیه السلام كشته شده». این شایعات دروغ، روحیه ی مردم متزلزل را متزلزل تر كرد. معاندین از موقعیت استفاده كرده، ریختند و فرش از زیر پای امام كشیدند و عبا از دوشش برداشتند. جمعی از شیعیان واقعی دورش را گرفتند و اشرار را دفع كردند.

وی باز از قصد خود منصرف نشد و به سمت مدائن حركت كرد. هنوز از ساباط نگذشته بود كه مردی به نام «جراح بن سنان» ران وی را با نیزه مجروح كرد. امام پس از این ماجرا، طی خطابه ای چنین گفت:

«ما از جنگ روی برنتافتیم؛ ولی برای میدان كارزار صبر و شكیبایی و سلامت نفس لازم است. سلامت، به عداوت و صبر و شكیبایی، به اضطراب و بی قراری تبدیل شد. شما در اول جنگ، دین را جلو و دنیا را عقب سر داشتید؛ ولی اینك جریان امر برعكس شده است. آن روزها ما از شما بودیم و شما از ما بودید؛ ولی اینك شما از ما نیستید و خیانت كردید. شما اینك بر كشتگان صفین و نهروان گریه می كنید! آنكه گریه كند و به جنگ برنخیزد، شكست خورده است. معاویه شما را به چیزی می خواند كه نه عزت دارد و نه انصاف. اگر دل به دنیا دارید باید از او بپذیریم و بر این خار چشم فروخوابانیم. و اگر دل به آخرت داده اید، در راه خدا جانبازی كنیم و داوری پیش خدا بریم»

تنها اثری كه این خطبه در مردم كرد، این بود كه پیشنهاد تقیه دادند!

از آن طرف، معاویه كه از جریان مطلع شد، نامه ی ملایمی به امام علیه السلام نوشت، و نامه های مردم كوفه را كه به معاویه نوشته بودند: «معاویه! به عراق بیا، ما حسن علیه السلام را دست و گردن بسته پیش تو می فرستیم.» برای امام فرستاد! امام، بار دیگر خطبه خواند و فرمود:


«مردم اگر مرا بكشید، معاویه كسی نیست كه به وعده ی خود، برای كشتن من، وفا كند، من می دانم اگر با معاویه به مسالمت رفتار كنم و دست به او دهم، نخواهد گذاشت به راه و رسم پیغمبر صلی الله علیه و آله عمل كنم. من خود به تنهایی می توانم خدا را بپرستم؛ ولی می بینم كه فرزندان شما بر در منزل فرزندان ایشان ایستاده و آب و نانی كه مال خودشان است، از آنان می طلبند! و این است نتیجه ی كارهای خودتان...»

امام، در جواب معاویه اعلام كناره گیری كرد و تذكر داد كه اگر به شرایط صلح كه جداگانه نوشته شده، عمل كنی، برایت گران نیست و اگر خیانت كنی سبك بار نخواهی بود، و در ضمن یادآوری سرنوشت «زبیر» و «عبدالله عمر»، و «سعد بن ابی وقاص» كه پیمان شكستند و پشیمان شدند، بدو نوشت كه تو هم پشیمان خواهی شد. امام، شرایط صلح را جداگانه در نامه ای كه به نقل عده ای از مورخین، معاویه آن را سفید، مهر و امضاء كرده بود نوشت و برای معاویه فرستاد.

شرایط صلح از این قرار بود:

1- معاویه باید بر طبق كتاب خدا و سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله و خلفای راشدین عمل كند.

2- معاویه نباید ولیعهد تعیین كند و باید مسلمین را در انتخاب خلیفه آزاد گذارد.

3- معاویه باید عموم مسلمین شام، عراق، یمن و حجاز را امان دهد و اعلام عفو عمومی كند.

4- معاویه باید شیعیان علی علیه السلام را امان دهد.

5- معاویه نباید علیه حسنین علیهماالسلام به تحریكات پردازد و بترساند و رنجیده خاطر كند.

6- معاویه باید علی علیه السلام را به نیكی یاد كند و او را سب نكند.

7- معاویه باید اموال بیت المال كوفه را به حسن علیه السلام واگذار كند.

8- معاویه نباید فرزندان عبدشمس (بنی امیه) را در عطایا بر بنی هاشم برتری دهد.

9- معاویه باید خراج (دارابجرد) را به حسن علیه السلام واگذارد كه به مصرف ورثه


مقتولین صفین و جمل برسد.

10- حسن علیه السلام نباید معاویه را امیرالمؤمنین بخواند.

11- حسن علیه السلام نباید در محضر معاویه برای شهادت حاضر شود.

12- معاویه باید به عهدی كه بسته وفا كند و خدا بر او گواه است.

امام، پس از عقد صلح، خطاب به اطرافیان خود فرمود:

«همان گونه كه پدرم را بر حكمیت مجبور و از جنگ سرپیچی كردید، اشراف شما هم اینك پیش معاویه رفتند و سرپیچی نمودند.»

معاویه پس از رؤیت صلحنامه تمام شرایط را به گواهی عده ای پذیرفت؛ ولی در راه كوفه در «نخیله» برای مردم خطبه خواند كه:

«من با شما برای نماز و روزه و حج و زكات جنگ نكردم، من از آن جهت با شما جنگیدم كه فرمانروای شما باشم و اكنون همه شرطهایی كه با حسن علیه السلام كرده ام، زیر پا می گذارم!...»

امضای قرارداد صلح، عده ای را واداشت كه به اعتراض لب گشایند و من جمله «سفیان ابن اسیر» با كمال گستاخی به امام چنین سلام داد: «سلام، ای تو كه مؤمنین را ذلیل كردی!» امام علیه السلام بدو فرمود: «تقدیر چنین بود». و در جواب «ابوسعید» مستدلا جواب داد: «علت صلح من همان است كه پیغمبر صلی الله علیه و آله با «بنی ضمره» و «بنی اشجع» و مردم مكه پس از بازگشت از حدیبیه صلح كرد.» وی امامت خود را به سعید تذكر داد از كارهای خضر و جواب های او به موسی یادآوری كرد.

امام علیه السلام در جواب اعتراضات فراوان دیگر، از مصلحت مسلمین و صلاحدید خود سخن گفت. وی پس از این ماجرا، عراق را ترك گفت و به اتفاق امام حسین علیه السلام به مدینه رفت و 8 سال پایان عمر را در آنجا گذراند. [4] .

تاریخ حاكی است كه تا امام حسن علیه السلام زنده بود، شیعیان به شام می رفتند و روبرو به معاویه تندی می كردند و حق خود را از او می گرفتند و برمی گشتند. امام نیز


در اوقات مقتضی با قاطعیت با او سخن می گفت و او را در مجامع و محافل تعییر و سرزنش می كرد.

معاویه كه به مدینه آمد به منبر رفت و گفت: علی علیه السلام كیست؟ پسر علی علیه السلام كیست؟ امام حسن علیه السلام برخاست و حمد و ثنای الهی گفت و آنگاه فرمود:

«خدا رسولی نفرستاده مگر آنكه عده ای از مجرمین دشمنان اویند. من پسر علی علیه السلام هستم. تو پسر «صخری» مادر تو هند و مادر من فاطمه است. خدا آن كس را كه از نظر حسب، پست و گمنام و كافر و منافق است، لعنت كند.»

مردم با صدای بلند گفتند: آمین، آمین! معاویه خطبه اش را برید و به منزل رفت. [5] .

معاویه پس از این جریان، نامه ای به حضور امام علیه السلام فرستاد كه در جنگ با خوارج به او كمك كند. امام علیه السلام نوشت: سبحان الله! من برای مصلحت امت، جنگ با تو را ترك كردم حالا عقیده داری كه بیایم به نفع تو بجنگم؟ [6] .

تا امام حسن علیه السلام زنده بود، معاویه لب به ولایت عهدی یزید نگشود و به منظور انجام این كار دست به قتل امام حسن علیه السلام زد. اما پس از شهادت امام مجتبی علیه السلام از یك سو، كار سختگیری بر شیعیان را شروع كرد و از طرفی درصدد برآمد كه نقشه ولایت عهدی یزید را عملی سازد. شیعیانی كه در زمان امام حسن علیه السلام به اتكاء شخصیت و هیبت امام، زبانشان باز بود و نسبت به حكومت اموی بی اعتنایی ها می كردند، پس از شهادت او قلع و قمع شدند. «زیاد» در كوفه و «سمرة بن جندب» در بصره و «بسر بن ارطاة» در یمن به قتل شیعیان پرداختند. شخصیت هایی نظیر: «عمرو بن حمق» و «حجر بن عدی» و یاران آنها به دست معاویه كشته شدند.

معاویه پس از مرگ امام حسن علیه السلام در سراسر كشور بخشنامه كرد كه هر كس متهم به دوستی علی علیه السلام است گرفته و كشته شود و طبق آنچه نقل شده در حدود 40 هزار شیعه از سال 50 تا 60 كشته شدند.


از مطالعه ی مجموع حوادث مربوط به صلح و مواد صلحنامه و روابط امام با معاویه و تندی ها و صراحت های او در برابر خلیفه ی مقتدر اموی و همچنین ماجراهای پس از شهادت امام حسن علیه السلام به دو عنصر اصلی مربوط به واقعه صلح آشنا شدیم:

یكی روحیات امام حسن علیه السلام و موقعیت او و دیگر، ماهیت صلح و شرایط زمان.

صلابت و شخصیت و موقعیت او از خلال سطور گذشته به خوبی نمودار شد و شرایط نامساعد محیط او نیز معلوم شد. او اگر مرد جنگ نبود، آن چنان نیرو تهیه نمی دید و اگر تسلیم معاویه شده بود، آن صلحنامه یك جانبه را با آن همه مزایایی كه - اگر معاویه عمل می كرد - صد در صد به نفع شیعیان بود، امضاء نمی كرد؛ اگر او آن طور كه بدو گفتند، «مذل المومنین» بود، معاویه در زمان حیات او، آن همه به ملاحظه ی او، خود خود در برابر دوستان علی علیه السلام حلیم و بردبار نشان نمی داد. و شیعیان، آن گونه در برابر قدرت معاویه، پر جرأت و جسور نبودند. اگر امام حسن علیه السلام در نظر معاویه، مردی بود كه تسلیم شده و از سیاست كناره گرفته، هیچ گاه از او تا این اندازه چشم نمی زد كه از ولایت عهدی یزید، در زمان حیات او دم نزد... و اگر این همه كه از معاویه در زمان امام سرزد، راستی بر مبنای حلم و فهم و خوش ذاتی معاویه بود، چرا پس از آنكه امام را مسموم كرد، آن همه آدم كشت و آن قدر جنایت كرد؟

اینها، شواهد تاریخی گویایی است كه نشان می دهد واقعه ی صلح، معلول دوراندیشی و واقع بینی امام علیه السلام با توجه به شریط زمان بوده است. هر فرمانده مقتدر و نیرومندی غیر از او هم بود در برابر مردم متلون و متزلزل و منافقی كه درصدد جان او بودند، و بدو ضربت می زدند، همان می كرد كه او كرد و دست به كار بی رویه و بی نقشه ای كه سرانجام آن نابودی خود و یاران و پیروان اسلام بود، نمی زد.

توجه به مواد صلحنامه می رساند كه صلح امام علیه السلام هیچ گاه به معنی به رسمیت شناختن حكومت معاویه نبوده و وی هیچ گاه از نظر اصولی از خط مشی خود، منحرف نشده است: مواد مزبور سراسر، منطبق بر ایده ی الهی اوست. و این معاویه بود كه صریحا پیمان نامه را زیر پا گذاشت و آن را كان لم یكن تلقی كرد.

اعتراضاتی كه بر این صلح وارد شده و می شود، حاكی از تصویر مبهمی است


كه از مفهوم صلح در اذهان وجود داشته است؛ بدون آن كه هدف الهی امام علیه السلام را به یاد آرند.

تعجب از نویسندگانی چون «علایلی» و «عقاد» و سایر نویسندگان معاصر است كه بدین اعتراض، لب گشوده و حتی امام حسین علیه السلام را معترض این امر دانسته و این دلیل بر فضیلت حسین علیه السلام می دانند. [7] .

علایلی می نویسد:

درست است كه مردم به سستی گراییده بودند؛ ولی او می توانست با ایراد خطابه و تهیج جمعیت، مردم را وادار به جنگ كند.

علایلی آنگاه هیتلر را مثل می زند كه پس از مدت طولانی كه مردم آلمان در جنگ فرورفته بود، مع ذلك توانست آنها را دوباره به جنگ وا دارد. این گفته، حاكی است كه علایلی اولا شرایط صلح امام و تلون تزلزل مردم را به خوبی از نظر نگذرانده و ثانیا، ایده ی او را در این مقایسه فراموش كرده است؛ زیرا به قول «مغنیه»:

ممكن بود امام به دست طرفداران خود كشته شود و معاویه هم با مجازات قاتل او، وجهه جدیدی كسب كند و بر قدرت خویش بیفزاید.

او با یك فرمانده نظامی كه هدفش به قدرت رسیدن و در میدان جنگ، پیروز شدن است، بسیار فرق داشت. او مقهور احساسات جاه طلبانه و بی رویه نبود. گذشته از این، هیتلر، در پایان چه كرد؟ و سرانجام آن مردمی كه آن همه بر اثر نطق های او به هیجان آمده بودند، چه بود؟

از مطالعه حوادث بعد از شهادت امام حسن علیه السلام، یك مطلب جالب و مهم دیگر نیز معلوم می شود و آن، برتری موقعیت سیاسی - اجتماعی امام حسن علیه السلام بر امام حسین علیه السلام است. اگر امام حسین علیه السلام هم، همان هیبت و شخصیت را در نظر مردم و معاویه داشت، هیچ گاه معاویه نمی توانست بعد از حسن علیه السلام به آن اعمال شنیع و بی رویه دست بزند. این نكته ی روان شناسی اجتماعی دارد و آن، تأثیر «عنوان» و «مقام» در افكار عمومی است. حسن علیه السلام، خلیفه ای بود كه به جای


علی علیه السلام نشسته و به لشكركشی پرداخته و سرانجام با معاویه صلح كرده، ولی حسین علیه السلام، با وصف موقعیت شاخص اجتماعی، در شؤون مملكتی احراز مقامی نكرده بود و لذا طبیعی است كه معاویه - بر خلاف گمان عده ای - از امام حسن علیه السلام بیش از امام حسین علیه السلام بترسد و وحشت داشته باشد.

گفتیم: معاویه پس از شهادت امام حسن علیه السلام، درصدد عملی ساختن نقشه ولایت عهدی یزید برآمد، او می دانست كه نه مردم و نه سرشناسان و بزرگان عرب و مخصوصا مردم مدینه و شخصیت های هاشمی، زیر بار این كار نمی روند، لذا در اظهار مسأله، بسیار تردید داشت.

این تردید، با پیشنهاد خائنانه ی «مغیرة بن شعبه» برطرف شد. مغیره كه قصد معاویه را مبنی بر عزل او از حكومت كوفه دانست، به شام آمد و از راه تملق و چاپلوسی و برای اینكه نانی به قرض او بدهد، مسأله ولایت عهدی یزید را عنوان كرد و به او قول مساعد داد كه در گرفتن بیعت برای یزد كوشش كند.

معاویه در ضمن به «زیاد بن ابیه» كه مردی با هوش و مورد اعتماد او بود، اطلاع داد كه بر سر این تصمیم است. زیاد در جواب، اشاره به كارهای زشت یزد (سگ بازی ها، آوازه خوانی ها، قمار بازی ها) كرد و گفت صلاح است، یزید چندی از این كارها دست بردارد و آنگاه نامزدی او اعلام شود. وی همچنین پیشنهاد داد كه یزید را از زندگی مرفه كاخ به جبهه جنگ فرستد و لذا معاویه او را در غزوه ی دوم قسطنطنیه امیر لشكر كرد. [8] .

ملاحظه می كنیم كه نقشه ی خائنانه ای كه بر مبنای تعصب عربی قبیله ای و برقرار كردن سلطنت موروثی در خاندان اموی و به منظور پیروی از شیوه ی دربار كسری، پایه گذاری شده، با یك معامله و خرید و فروش عملی می شود. مغیره، بهای ابقا در مقام خویش را تبلیغ برای زمامداری یزد می پردازد؛ و زیاد هم بدین منظور، پیشنهاد ریا و تزویر، دروغ و تقلب می دهد. معاویه یكبار، در مدینه


مسأله را طی اجتماع عمومی عنوان كرد (سال 50 (و با اعتراض سخت امام حسین علیه السلام و «احنف بن قیس» روبرو شد و قضیه چندی مسكوت ماند.

معاویه سرانجام، در سال 56 هجری، تصمیم خود را به مرحله عمل در آورد و طی اجتماعی در مسجد شام، مسأله را بدین ترتیب برای مردم عنوان كرد:

او قبلا یكی از چاكران خویش را دیده بود كه به عنوان یكی از مردم، در مجمع عمومی از او بخواهد كه یزید را به عنوان ولیعهد پیشنهاد كند و چند تن دیگر نیز از میان جمعیت، او را تأیید كند. این مرد كه «ضحاك بن قیص فهری» نام داشت، به ترتیبی كه معاویه گفته بود، عمل كرد و جریان بیعت پایان یافت. در شام كه او نفوذ داشت مسأله چندان مشكل نبود؛ ولی در عراق و مخصوصا حجاز، مطلب از قرار دیگری بود. او ابن زیاد را كه پس از مرگ پدرش در نواحی عراق از طرف او ولایت داشت، مأمور بیعت كوفه، بصره، خراسان و فارس كرد و «به سعید بن عاص» والی مدینه نوشت كه از مردم مدینه بیعت گیرد.

مهم، برای معاویه، مدینه بود كه شخصیت های مهمی از قبیل «ابن زبیر»، «ابن عمر»، «عبدالله بن عباس»، «عبدالله بن جعفر» و از همه مهمتر حسین بن علی علیه السلام در آن سكونت داشتند. والی مدینه گزارش داد كه مردم مدینه بیعت نمی كنند و پیشنهاد داد؛ خود معاویه به مدینه رود. معاویه پیش از آن كه این پیشنهاد را عمل كند و نامه های تهدید آمیزی به بزرگان قریش نوشت، به ابن عباس نوشت. من اگر تو را برای قتل عثمان بكشم حق دارم.

به عبدالله جعفر نوشت: اگر بیعت كنی بیعت تو مشكور است و الا بر بیعت مجبور خواهی شد، و به دیگران نیز نامه نوشت: جوابی كه همگی دادند، مشعر بر استنكاف بود و برای نمونه چند جمله از نامه ی عبدالله جعفر را نقل می كنیم:

«نوشته بودی كه مرا به بیعت یزید مجبور خواهی كرد. به جان خودم كه اگر تو مرا بر این كار مجبور كنی، ما هم تو و پدرت را مجبورا به اسلام كشاندیم، شما هیچ میل به مسلمانی نداشتید و از اسلام بدتان می آمد.»

گزارش های سعید نیز حكایت داشت كه اگر این بزرگان بیعت نكنند مردم مدینه


بیعت نخواهند كرد.

معاویه، تصمیم گرفت شخصا به مدینه رود و كار بیعت را تمام كند او به مدینه آمد؛ ابتدا با امام حسین علیه السلام بطور خصوصی تماس گرفت. امام علیه السلام در این جلسه در جواب معاویه صریحا مفاسد اخلاقی یزید را تذكر داد. معاویه آنگاه با ابن عمر و ابن زبیر تماس گرفت و طبق یك نقل، آنان را به همراه خود با عده ای مسلح به مسجد آورد و اعلام كرد اگر در برابر او سخن مخالف گویند، فوری كشته خواهند شد. و بدین ترتیب از مردم مدینه بیعت گرفت [9] ، بیعت برای یزید نه تنها در بین شخصیت های مهم مملكتی و گروه های مخالف دولت، سوء اثر داشت، بلكه طرفداران و نزدیكان معاویه نیز با این كار مخالف بودند.

«مروان حكم» كه خود سودای خلافت داشت، وقتی مأموریت یافت از مردم مدینه بیعت گیرد، بر آشفت و نوشت: «مردم بیعت نمی كنند.» معاویه او را عزل كرد و به جای او «سعید بن العاص» را گماشت و بنابر نقلی آهسته به او گفت كه «تو پشتوانه و بازوی منی و بعد از یزید تو ولیعهدی» و پس از چندی «ولید بن عقبه» را به جای او گماشت. سعید، فرزند عثمان بن عفان كه هوای خلافت در سر داشت به معاویه گفت: چرا برای یزید بیعت گرفتی و مرا گذاشتی؟ می دانی پدرم از پدرش و مادرم از مادرش بهتر است و جز به دستیاری نام پدرم بدین پایه نرسیدی، او بدین ترتیب ولایت خراسان یافت.

«فاخته» دختر قرطة بن حبیب كه از معاویه پسری به نام «عبدالله» داشت و بر سر آن بود كه عبدالله ولیعهد شود. به معاویه گفت این چه رأی بود كه مغیره در كار تو زد؟

باری: بیعت مزبور، از اول تا به آخر همیشه با مخالفت، جنجال، گفتگو، قهر و جدال تؤام بود؛ ولی معاویه هر شخص یا گروهی را به ترتیب خاصی ساكت و خاموش می كرد.


در بیعت گرفتن برای یزید دو عامل اصلی كاركرد: تهدید و تطمیع. برای نمونه داستان ذیل را نقل می كنیم تا داعیان ولایت عهدی یزید را بهتر بشناسیم:

وقتی كه در شام مسأله ولایت عهدی عنوان بود، عده ای از بزرگان كوفه در شام به سر می بردند، «هانی بن عروه ی مرادی» كه در رأس قبیله ی خود بود، در مسجد دمشق گفت:

«تعجب است كه معاویه می خواهد ما را برای بیعت با یزید معلوم الحال مجبور كند؛ به خدا چنین چیزی ممكن نیست.»

غلامی كه گزارش گفتار «هانی» را به معاویه رسانید از طرف او مأموریت یافت كه بیاید از قول خودش «هانی» را نصیحت كند و بگوید حرف تو به گوش معاویه رسیده، الآن زمان ابوبكر و عمر نیست. بنی امیه مردمی هستند كه در كارها، جری و پیشدستند. هانی در جواب او گفت: حرف های معاویه را خوب رساندی، و بالاخره معاویه پس از چند روز هانی و هوادارانش را احضار كرد و از آنها مصرا خواست كه هر حاجتی دارند برآورده كند، و چنین كرد. در پایان خطاب به هانی كرده، گفت: حاجت دیگری داری؟ گفت: یك حاجت و آن اینكه مرا عهده دار بیعت گرفتن برای یزید كنی!... وی در عراق برای یزید بیعت می گرفت!...

این بیعت شوم و مشؤوم پیوسته مورد انتقاد بوده و افكار آزادی خواهان را بر ضد معاویه تحریك كرده است و حتی آنانی كه به اصول اسلام ایمان ندارند، تنها از دید حكمداری و سیاستمداری مسأله را مورد انتقاد قرار داده اند. برای نمونه چند گفتار ذیل را به طور پراكنده نقل می كنیم:

عبدالله بن یمام سلولی گفت:



فان تأتوا برملة او بهند

نبایعها امیرالمؤمنینا



اذا مامات كسری قام كسری

نعد ثلاثة متنا سقینا



یعنی (از حالا دیگر) اگر «رمله» یا «هند» را هم بیاورید، ما به عنوان امیرالمؤمنین با او بیعت می كنیم.

هر گاه كسرایی می میرد، كسرایی دیگر به جای او می نشیند، ما این سه نفر را به دنبال


یكدیگر می شماریم. [10] .

ابوالعلاء شاعر و فیلسوف معره گوید:



تری الایام تفعل كل نكر

فما انا فی العجائب مستزید



الیس قریشكم قتلت حسینا

و كان علی خلافتكم یزید



یعنی: شما می بیند روزگار هر كار زشتی را می كند. این برای من تعجبی افزون نمی كند. آیا قریش شما حسین را نكشت و یزید خلیفه ی شما نشد؟

عقاد می نویسد: «بیعت یزید، بیعت مستقر و پابرجایی نبود، این بیعت، «كودكی» بود مولود دسیسه و بار آمده ی در گهواره ی تملق». حتی خود معاویه هم صلاح نمی دید سخنی درباره ی آن بگوید، تا یكی از درباریان برای نفع شخصی، او را به این كار واداشت. به هر حال، این بیعت بیش از هر چیز مردم را افسرده و مضطرب ساخت و عقده های فراوانی در روحیه ها ایجاد كرد. این ناراحتی و اضطراب در زمان معاویه چندان بروز نكرد؛ ولی پس از او ملاحظه می كنیم كه اوضاع از چه قرار می شود و سرنوشت یزید به كجا می انجامد. «عبدالله بن حنظله» می گفت:

«به خدا سوگند بر یزید برنشوریدیم مگر وقتی كه بیم می رفت از آسمان بر ما سنگ بارد. مردی كه با دختر و خواهر خود بیامیزد و باده نوشد و نماز نخواند، خدا گواه است چنین مردی را اگر هیچ كس با من همداستان نبود، در پی چاره اش می افتادم تا از عهده ی امتحان خدا نسبت به او برآیم.

و بقول عقاد:

«اگر سخن مورخین در جایی اختلاف داشته باشد؛ لیكن در اینكه یزید را شیفتگی باده در سر و دلباختگی هوسرانی در دل و سست گیری گناهان بزرگ در نهاد بود. سخن همه یكی است.»

... حكومت بیست ساله ی معاویه، دوران طلایی بنی امیه محسوب می شود. این دوران به همان اندازه كه برای دولتیان پسندیده بود. مردم و مخصوصا شیعیان را در سختی و فشار قرار داد، او تلاش های چندین ساله ی خویش و حزب اموی را كه پس از


مرگ رسول خدا صلی الله علیه و آله بشدت شروع شده بود، به ثمر رسانید و رؤیای دل انگیز ابوسفیان را تحقق بخشید؛ ولی باید دانست او با همه ی تركتازی ها و دیكتاتوری ها با افراد رشیدی از امت روبرو می شد كه جام گوارای سلطنت را به كامش بسیار تلخ می كرد.

و ما در فصل كوتاه آینده مجملی از این برخوردها را از نظر می گذرانیم.



[1] وي نيز همان روز كه علي (ع) ضربت خورد، از طرف خوارج مضروب شد؛ ولي زخمي كه بر او وارد آمد كاري نبود و پس از چندي بهبودي يافت.

[2] تاريخ يعقوبي، ص 168.

[3] تاريخ مي گويد كه فرمانروايان فارس معادل همين ارقام را براي خود برمي داشتند.

[4] مطالب مربوط به صلح از كتاب (بامداد روشن) استفاده شده است.

[5] الغدير، ص 160.

[6] ابن ابي الحديد، 6: 4. كامل بن اثير، 177: 3.

[7] در فصل آينده راجع به نظر امام حسين (ع) درباره ي صلح امام حسن (ع) سخن مي گوييم.

[8] كامل ابن اثير، ج 3، ص 197.

[9] داستان كامل بيعت يزد، كتاب نفيس «الغدير»، ج 10، صص 257 - 256. ما در فصل دهم در اين زمينه مفصلتر صحبت مي كنيم.

[10] عثمان، معاويه، يزيد.